سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است

 

 

 دیروز گریستم

دلم می خواد بفهمی

دیروز تا می توانستم برای خودم گریه کردم

 

دیروز گریستم

برای تمامی روزهایی که گرفتار،  خسته و یا عصبانی بودم

برای تمامی روزها و تمامی نگرش هایم ،برای صبوری ام

 برای تمامی لحظاتی که سبب بی حرمتی،  بی احترامی و جدایی از خودم شده و

 موجب شده بود،  انعکاس رفتار دیگران در من چنان باشد که خود نیزهمان رفتار را با خودم داشته باشم

 

دیروز برای تمام تلاش هایی که کرده بودم تا دیگران را دوست بدارم گریستم

برای تمامی کارهایی که فقط و فقط به خاطر خشنودی اطرافیانم انجام دادم و آنها نفهمیدند

و بازتاب آن در خودم جز خلاء روحی و خستگی بی حد چیزی نبود

 

دیروز گریستم

هم برای خودم هم برای تو

چون گاهی جز گریه کاری نمی توان کرد

 

 دیروز گریستم نه از سرحسرت ..........

گریستم

به این خاطر که رنجیده بودم،به این خاطر که مرا رنجانده بودند،

 به این خاطرکه من ِ رنجورراهی نداشتم

درمیان اشکهایم خدای خود را شکر می کردم که نگذاشت قلبم را ازدست دهم

و به دستهای نا امن بسپارم ..............نگذاشت قلبم فرمانروای جسمم شود

 

دیروز گریستم

به این خاطر که روحم وعقلم به تمامی چیزهایی که نیازبود بدانم،واقف بود

روحممی دانست که چه خواهد شد و من نسبت به نجواهای روحم بی توجهی کردم

آن هم فقط به خاطررضایت او ...................و دیروز او...........................

 

دیروز با تمامی روحم گریستم و آن را راضی کردم

دیروز به خاطر همه چیز گریستم

 

اما در میان گریه هایم احساس رهایی می کردم ......................................

http://zahra.persiangig.com/image/diroz.gif

 

آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد

رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت...............

صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من خیال می کردم میگوید : دوستت دارم!

خوب شد هرگز باور نکردم و فقط خیال بود و بس.............................

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد