شعر طنز

نوکر دولت شدم دستم دراز است پیش او// مشکلات هر لحظه انبوه و فراوان می رسد
با دویست و ده تومن پولی که می گیرم کنون// گرشوم بیمار کی پولم به درمان می رسد
درخوراک و خرج منزل هم بسی در مانده ام// با چنین اوضاع کی کارم به سامان می رسد؟
یک طرف بقّال گوید چوب خطّت پرشده// موجرم زان سو دگر چون شیر غرّان می رسد
پول آب و برق و گاز قوزی بُوَد بالای قوز// از تلفن ناله ام آن سوی ایران می رسد
میوه را باید نگاهی کرد واز پیشش گذشت// حال کی دستم به ران مرغ بریان می رسد؟ http://www.blogsky.com/logo/sepide.gif
بهر دانشگاه ، مهران پول می خواهد زمن// بهر کیف و کفش خود مهرانه گریان می رسد
والدۀ آقا مصطفی ازبهرخرج و بَرج خود // گاه با ناز و ادا گاهی شتابان می رسد
بنز و ماکسیما اگر دارند از ما بهتران// من نمی دانم که کی دستم به پیکان می رسد؟
گر اروپا می رود همسایۀ ما دم به دم// پول من تا رفتن بلوار چمران می رسد
غم مخور «جاوید» گر حسرت به دل داری بسی// چون در آن دنیا غم و حسرت به پایان می رسد
_________________
گرچه جاویدم ولی یک روز فانی می شوم**نائل دیدار آن دلدار جانی می شوم
آنچه می ماند زمن دیوان اشعارم بُوَد** دفتر گویای احساسات و افکارم بُوَد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد